لب یار
لب یار

لب یار


یک روز سگی از کنار 

شیر خفته ای رد میشد .


 وقتی سگ دید شیر خوابیده ، طنابی آورد و شیر را محکم به درختی بست!

وقتی شیر بیدار شد متوجه وضعیتش شد .

و سعی کردتا طناب را

 باز کند اما نتوانست .


 در همان هنگام خری در حال گذر بود .

 شیر رو به خر کرد و گفت:

ای خر اگر مرا از این بند برهانی نیمی از جنگل را به تو میدهم .


خر ابتدا تردد کرد و بعد طناب را از دور دستان شیر باز کرد.


وقتی شیر رها شد و 

خود را از خاک و گرد

و عبار خوب تکانید ،

 رو به خر کرد و گفت:


 من به تو نیمی از جنگل

 را نمیدهم


خر با تعجب گفت:

ولی تو قول دادی!!!


شیر گفت :من به تو تمام جنگل را میدهم .

 زیرا در جنگلی که سگان دیگران را بند کشند و خران برهانند دیگر 

ارزش زندگی 

کردن ندارد...


"کلیله و دمنه"


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد